This blog is about fairness; about looking at objects from multiple perspectives. Stable transformation comes only slowly; and only if the environment is free of sporadic jitters of passion and anger that destabilize growth. I strongly believe that the path to peace crosses through the battle with self.
Tuesday, April 16, 2013
When it rains, it pours!
Today, the largest earth quake in Iran's history has hit my birth place, the province of Sistan & Baluchistan.
اگه بالااخره یه روزی جنگ بیاد دم در خونه من، و مجبور شم عکاس جنگی بشم، هیچ وقت در مورد عکسام حرف نخواهم زد، توضیح نخواهم داد، کتاب نخواهم نوشت. عکاسی که عکسش نیاز به توضیح و توجیه مضمونی داشته باشه عکاس نیست، مثلا این بابایی که دیروز از انفجار بوستون عکس گرفته و حالا سی بی سی باهاش گفتگو میکنه که 'احساستو در اون لحظه شرح بده'. خبرنگارهای این دوره چه بی عرضه و بی شعور شدند؛ و این عکاسایی که تن به همچه گفتگوهایی میدن، جز فرصت طلب چی اند؟ دوره دوره کلاش بازی خبریه، روسپی گری خبری، به امید ستاره شدن! همه جا هم هست، تو هنر، تو خبر، تو علم. انگار همه ترمز خبریشون بریده. حالا تو ایران زلزله شده، اون هفته تو بوشهر، این هفته تو سراوان. سراوان سبز، سراوان قشنگ. سال به سال هیچکی یه عکس از سراوان ندیده، از بوشهر ندیده، ولی حالا زرپ و زرپ عکسای بلا دیدگی 'شیر' خواهند شد؛ البته اگر خبرگزاری فارس لطف کنه و اون دوربین به دستای چست و چابکشو به منطقه بفرسته، شاید هم نفرسته. چون بلوچستان خاک 'اشرار'ه، منطقه محرومه. اون هم تو مرز پاکستان، که لابد همشون جدایی طلب هم هستن و تفنگ به دست و غیره. شاید هیچ عکسی نبینیم، جز عکس پیرمرد عرب بوشهری که سر آوار هوار میکشید. سراوان، سراوان، ۳۵ سال پیش، ازش رد شدم، سبز بود، دره داشت، قشنگ بود، موز میکاشتند. یا نمیدونم چی چی. درخت نخل زیاد بود. سبز بود. این سفر رو که یادم میاد، از اون سفرایی که مادر میبردم با خودش ماموریت نبود. سفر سیاحتی بود. مادر بابا ما رو دور ایران گردوندن، جاهای محروم، جاهای محرومی که کار میکردن، آبادی میکردن، بین شیعه و سنی صلح میکردن. زمانی که شاه بود، و من بچه بودم، تو یک جیپ، با یک زن، و یک راننده، وسط کوههای بلوچستان. نه دوربین بود، نه تفنگ، نه موبایل. سراوان، زاهدان، خاک من، روح من، مردم بلوچ زیبای من ... شاه رفت، ما هم رفتیم. به کرمان. زلزله آمد. من ۱۰ ساله بودم. زلزله ۷.۳ ریشتری آمد. هنوز وحشت یادم هست. حالا زلزله به زاهدان هم آمده ... و من فقط از ۳ دوست خبر دارم، و هر ۳ تا سر و مر و گنده در امن ترین مکانهای جهان زندگی میکنیم. آخ، گلوم درد میکنه. کاش پیش بابا بودم و برام از سراوان میگفت. شاید دفترچه های یاد داشتش رو که باید روزی کتاب کنم در آمریکا جا گذاشته
خاک پر بلای من ...
خاک بر سر بی عرضه من
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
3 comments:
Hi Naj, I don't understand what you have posted since I do not read Persian unfortunately. I am very sad by the tragedy that has struck your region. My heart is out with you. Affectionately, Gene.
Thank you Gene;
They say the earth quake did not hit a populous area. I hope this is true.
By the way, you have to teach me twittering :)
Yes, I read the same afterwards. It is said that Pakistan bore the brunt of the earthquake. There were many killed there. There's no fighting Nature.
For Twitter, I'm sure you would be very good using that medium as well. Just register and ... fly away. There's a lot going on there. I mainly follow Mideast matters and other countries, including Iran, as they affect the Israel/Palestine situation. I tweet here: https://twitter.com/icelos
If you decide to go there, just follow me and I'll follow you back.
Take care!
Post a Comment